سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
درباره ما

«بار خدایا! مادامی که عمر من در اطاعت تو صرف میگردد، مرا زنده بدار و زمانیکه عمرم چراگاه شیطان شد، پیش از آنکه گرفتار خشم و غضب تو گردم، جانم را بستان.» سخنی از برادرم...شهید اسماعیل سریشی
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
ثامن تم
دیگر امکانات


بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 100769
مطالب اخیر وبگاه

شهید اسماعیل سریشی

 

شهید «اسماعیل سریشی» در آذر 1365 در شهرک «ولیعصر(عج)» همدان متولد شد. که مصادف با شب عید قربان بود و به همین علت، خانواده نام اسماعیل را برایش انتخاب کردند. تحصیلات ابتدایی و راهنماییاش را در مدارس محله گذراند و دیپلم فنیاش را در رشته مکانیک، در شهریور سال 84 از هنرستان «شهید دیباج» اخذ کرد.
از کودکی در مراسمهای مذهبی شرکتی مستمر داشت و از بسیجیان فعال بود. حضور چشم گیری در جلسههای قرآن و هیئت های مذهبی؛ به ویژه مراسم اعتکاف داشت. مدتی نیز جزو ستاد دانش آموزی نماز جمعه همدان بود.

شهید اسماعیل سریشی

ارادت خاصی به حضرت اباعبدالله الحسین(ع) داشت و از مداحان هیئت «خاتم الانبیا(ص)» بود. از آنجایی که عشق خدمت به نظام مقدس را در سر داشت، در آذر سال 85 به استخدام نیروی انتظامی در آمد و لباس مقدس خدمت به تنها نظام شیعی در جهان را بر تن کرد. دوره آموزشی را در مشهد مقدس سپری کرد. پس از پایان دوره آموزشی، در منطقه زاهدان، یگان 112 لار، با پست سازمانی کمک متصدی خودرو و نقشه برداری مشغول به انجام وظیفه شد؛لحظه شهادت
روزهای آخر سال بود و با توجه به سابقه خرابکاری گروهگ عبدالمالک ریگی، موسوم به «جندالله» در این موقع از سال (جنایتهای تاسوکی، دارزین و.. . ) یگان ما مأموریت داشت تا در چند نقطه از مرز انسداد داشته باشد. روال کار به این صورت بود که شیفتی، به منطقه اعزام میشدیم. نوبت شیفت اسماعیل که منجر به شهادتش شد، یک روز پیش از درگیری بود، اما به علت کاری که برایش پیش آمد، نتوانست آن روز برود. فردای آن روز با هم به منطقه اعزام شدیم و در نقطهای که قبلاً مشخص شده بود، مستقر شدیم. نیم ساعتی نگذشته بود که صدای بیسیم ها بلند شد، به ما اطلاع دادند که در مجاورتمان، در منطقه های که «پل شکسته» نام دارد، حدود 50 تا 60 نفر مسلح قصد ورود و ایجاد ناامنی در خاک عزیزمان ایران را دارند و هر لحظه امکان درگیری با بچه های ما وجود دارد. بعد از اعلام آمادگی و انجام هماهنگی لازم، به اکیپ ما اجازه دادند که به کمک بچههای اکیپ پل شکسته برویم. نقطهای که ما مستقر بودیم، ارتفاع بلندی داشت. وقتی با اینکه اسماعیل گرینوف دستش بود و سلاحش نیمه سنگین هم بود، زودتر از بقیه بچه ها از ارتفاع پایین آمد و سلاحش را مسلح کرد. ماشین آمد و همگی به سمت پل شکسته به راه افتادیم. تقریباً در فاصله سیصد متری پل شکسته از ماشین پیاده شدیم تا با احتیاط و آمادگی بیش تری بقیه مسیر را پیاده برویم. چند لحظه بعد، چند نفر را دیدیم که با لباسهای محلی از داخل شیار به سمت پاکستان در حال فرار هستند. موقعیت ما نسبت به آنها مرتفع تر بود. از همان جا درگیری شروع شد. درگیری بسیار شدید بود و تیرها مثل فشفشه از بالای سر و کنارمان رد میشدند. در همین حال، من اسماعیل را میدیدم که مثل شیر میغرد و با شجاعت خاصی هم با تیربار گرینوفش تیراندازی میکند و هم بعضی وقتها به پشت ماشین رفته و با دوشکا تیراندازی می کند. واقعاً ترس و خستگی دو واژه نامفهوم برای اسماعیل بودند. درگیری کم کم داشت طول میکشید، هرکدام از بچه ها هم مشغول درگیری بودند و خیلی حواسمان به دوستان نبود. یک دفعه چشمم به اسماعیل افتاد که زمین افتاده است. سریع رفتم بالای سرش، تیر به پهلو و پایش اصابت کرده بود و خون زیادی داشت می رفت. با آن حالش به ما روحیه می داد و میگفت، با یاری و امید به خدا، ما موفق می شویم.

 

شهید اسماعیل سریشی

کمی که از حجم درگیری کاسته شد، اسماعیل را برداشتیم و سوار ماشین کردیم. یکی از بچه ها هم که می خواست اسماعیل را بلند کند و توی ماشین بگذارد، تیر به دستش خورد و زخمی شد. به هر زحمتی بود، اسماعیل را از منطقه خارج کردیم و به بیمارستان رساندیم.
چند روزی در بیمارستان بستری بود. چند سری با بچه ها به ملاقاتش رفتیم. هر وقت که می گفتیم می خواهیم به خانواده ات خبر بدهیم، اشاره می کرد و می گفت: نه! راه طولانی است، اذیت می شوند.
حتی به پرستاران گفته بود: خودتان را به زحمت نیندازید و زیاد به من نرسید، من فقط برای شهادت به اینجا آمده ام!
پس از چند روز تحمل درد، با سینه ای مجروح و پهلویی شکسته؛ هم چون مادرمان حضرت زهرا(س) به شهادت رسید. به ندای امام زمان (عج) لبیک گفت و به ملکوت پر کشید. شرافتمندانه ترین مرگ را که همان شهادت است، برگزید و نامش را برای همیشه در تاریخ جاویدان کرد.

شهید اسماعیل سریشی

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما برای شادی روح شهدا به ویژه برادر عزیزم شهید اسماعیل سریشی صلوات گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 

صلوات




مربوط به موضوع :
نویسنده محدثه در پنج شنبه 93/6/13 | نظرات ()

 

 

شهید

دفترچه یادداشت شهید 16 ساله که گناهان هر روزش رامینوشته

گناهان یک هفته او به قرار زیر میباشد؛

شنبه،بدون وضو خوابیدم  :

1شنبه،خنده بلند در جمع:

2شنبه،وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم:

3شنبه،نماز شب را سریع خواندم:

4شنبه،فرمانده در سلام ازمن پیشی گرفت:

5شنبه،ذکر روز رافراموش کردم:

جمعه،تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده کردن به 700صلوات

 

آیا شما به اعمال و رفتار خود فکر نمی کنید؟

آیا شما دفتر یادداشت برای یادداشت گناهان ندارید؟

کمی به گناهان خود فکر کنیم ، آیا ما گناهانمان شبیه به

گناهان آنها است ؟

 




مربوط به موضوع :
نویسنده محدثه در سه شنبه 93/6/4 | نظرات ()

 

شهدا

خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ،

و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت ...

خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ،

و بالشان وبال جانشان نشد .

خوشا به حال آنان که .....

خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .

 

فکه

 




مربوط به موضوع :
نویسنده محدثه در دوشنبه 93/6/3 | نظرات ()


شهید گمنام


آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند .
هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند .
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند.
اما!
کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند
اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد
شعر می نویسند؟
آرزوها و امیدها را می نویسند؟
از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند
مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی

و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان می نویسد.............
اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر می کند...........
.
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!
؟
.
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده!
.
و ما باز هم شرمنده ایم


شهید گمنام

 

شهدا شرمنده ایم...

شهدا درمانده ایم...

شهدا جامانده ایم ...


شهید گمنام

 

برای شادی روح شهدا صلوات...  گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما

 




مربوط به موضوع :
نویسنده محدثه در شنبه 93/6/1 | نظرات ()

طراحی و کدنویسی قالب : ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

موضوعات مطالب
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه

کد بارشی


رفتـــ 25
Susa Web Tools

کد بارش ستاره

فاتولز - جدیدترین ابزار رایگان وبمستر